سورنا قبادی ارفعیسورنا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

سورنا وروجک و بلا

19-درس درس درس

این روزاخانم معلم ،همه درسا رو داره دوره می کنه...همهی درسای تکراری که ما بلدیم...بعد از 20روز تعطیلات عید و خوش گذرونی واقعا" سخته این همه تکلیف حل کنی... کلاس زبانم که علاوه بر درسهای معمولی ،تست برای آمادگی آزمون کمبیرج ازمون میگیره وکلا" دوره ودرس... بابا یکی هم به فکر ما باشه. مامان جون هم که بازی پلستیشن رو ممنوع کرده... چه ضد حالی... احساس میکنم قیافم شبیه علی کنکوری شده... تازه فکر کنم مامان یادش رفته،بعد از عید کتاب های تیز هوشان رو بی خیال شده خدایا کی میشه درسام تموم بشه وبرم کلاس فوتبال... ...
5 ارديبهشت 1391

18-گشتی با بچه های فامیل

یک سری از عکسای قدیمم که برام خاطره هست رومیزارم تو ادامه تا هر وقت میبینم شاد وشنگول بشم... حسین جون ،پسر عمهء جون جونیمه... دوست دارم... خرداد89 کارن ،پسر داییجون محمدمه... فروردین90 شهراد...پسمل خاله جونی... فروردین٩١ آرمان وارد میشود... بهمن90 نازنین خانم،دختر عمه فریدمه...خیلی دلم براش تنگ میشه ،اما نمی دونم چرا وقتی به هم میرسیم با هم نمی سازیم... شهریور ٩٠ اینم ریحانه،دختر خانعمو... شگفتا، سورنا وریحانه در نقاب خشمگین...این ماسکها رو بابا از دربند برامون خرید ومااز تجریش تا تهران پارس مسخره بازی در آوردیم وخندیدیم.....
5 ارديبهشت 1391

17-زمانی که عنکبوت بودم...

اگه فکر میکنید که مرد عنکبوتی بودم سخت در اشتباهید! یادمه پیش دبستانی بودم که دندونهای شیری ام افتاد ...از اون موقع بود که بابا محمد صدام میکرد: عنکبوت دندونایی که با هزار درد وسختی تو 7ماهگی در آوردم همش پر زد ورفت... اما در عوض اونشب فرشته های مهربون زیر بالشتم جایزه های قشنگی به جای دندونام گذاشتن../   نمایی دیگر از بی دندون ...
3 ارديبهشت 1391

16-سورنا@ آچار فرانسه

نمی دونم به خاطر عشقی که به کریستین رونالدو دارم، عاشق فوتبال شدم ویانه...به عشق فوتبال ،کریستین رو دوست دارم! در هر صورت عشق به فوتبال وپرسپولیس وعلی کریمی،تو خون منه... زنده باد پرسپولیس*!*!*! یکشنبه ها هم به عشق ورزش میرم مدرسه.نمیدونید چه هیجانی داره!! برین کنار که آقا سورنا داره یه شوت جانانه توی دروازه .... به ورزشهای رزمی ،کشتی کج،جومونگ،جنگ های کاراءیب و...خیلی علاقه دارم ودر ضمن ٣تا هم شمشیر دارم...   جومونگ جان کجایی که یادت بخیر.هییییییی!(اگه به هیچکی نگین براتون میگم که اون موقع ها ،آره درست حدس زدین: سوسانو ...)   بعضی وقتا هم پا تو کفش بزرگترها...نه نه نه ببخشید....
19 فروردين 1391

15-عشق من شهر بازی

همین طوری نگام نکنیدا !الکی نیست که خاله جونی بهم میگه وروجک...دوست دارم همیشه برم شهر بازی... یوهو بیاین شیرجه بریم تو شهر بازی... ویژ..ویژ...بزن بریم که رفتیم........... اگه دوست داری با من بیا تو شهر بازی،اما اول ادامه رو کلیک کن.... ببین چقدر فینگیلی بودم ...اما اصلا"از آب نمیترسیدم... اینجا م با کارن جونی رفته بودیم شهر بازی بسیج...ولی کارن کو؟ انگار کارن داره پیداش میشه!..خوش میگذره پسر؟خوب جیم میزنی!!!!پسردایی به این نا قلایی ندیده بودم!!!   کوچولو که بودم میتر سیدم برم تو استخر توپ...چونکه فکر میکردم زیر توپها آب هست وکوسه و بزن وبخور وبکش بکش...برا همین از مامانی اصرار و...
19 فروردين 1391

13-برو بچ بیاین دوباره تولد داریم...

تا باشه جشن وسرور ... یه تولد دیگه تو راهه،اگه به هیچکی نگی بهتون میگم!!! آره 1فروردین مامان سحرم 31ساله میشه،اما نمی دونم  می تونیم براش جشن بگیریم یا نه چون خیلی سرمون شلوغه!!! مامان ج ونم تولدت مبارک..خیلی دوست دارمت اینم یه عالمه چشمک برا ی شما.... ...
19 فروردين 1391

14-عید اومده از سفر

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم        ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار گر نکوبی شیشه یغم رابه سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ (نو بهار بر همه یشما مبارک) بهار سال ٩١ هم فرا رسید  ١٣روز عید رو با مامان وبابا شمال بودیم .خیلی هم خوش گذشت.چندتا عکس هم در صندوق خاطراتم میگذارم: این اژدها کوچولو رو به یاد داداشی گلم بغل کردم... داداشی دوستت دارم... بقیه عکسها رو در ادامه مشاهده می کنیم...بفرمایین   وبا یه شوت جانانه پریدم تو سال 91 ... چونکه میخوام فوت...
19 فروردين 1391

12-وقتی حسی واسه نوشتن نیست ...

اصلا" حوصله برا نوشتن ندارم.میدونین چرا؟ 2روزه خاله جونی وشهراد کوچولو براشون مشکل پیش اومده ومن ومامان سحر هیچ کاری از دستمون بر نمیاد که انجام بدیم  واسه همین تصمیم میگیرم براشون شعر بگم: اینم آقا شهراد پسر خالمه که خیلی دوسش دارم. ادامه مطلب رو کلیک کنید تا جریان رو تعریف کنم... شیر کوچولو ی ما تو دل همه جا داره مخصوصا" من !!!!                        ماجرا رو از زبون خاله جون براتون میگم"   ماجرای سیب سرخ....   سه شنبه: برداشت اول : در صند...
19 فروردين 1391

11-دل تکونی

نوشته مامان سحرم: بیایید با هم خونه تکونی کنیم!چی دیر شده نه اصلا"دیر نشده ... آها منظورم تکاندن افکار وغصه هامونه!!!! *اگر شکستهایتان را به جای پا تبدیل کنید وبر آنها قدم گذارید شما را در اوج عرشیا ملاقات خواهم کرد.* تصمیم می گیرم تو دلم خونه تکونی راه بیندازم! می خوام خیلی از افکارو فراموش کنم! اونایی که ازشون گله دارم،اونایی که به من بی محبتی کردن، اونایی که جواب خوبی های منو با بدی دادن واونایی که با نیش حرفشون ویا تیر نگاهشون منو رنجوندن، همه رو می بخشم،،، آره اینجوری بهتره! چه قدر سبک می شم دلم خالی میشه.. خونه تکونی همیشه خوبه .هر لحظه! چرا باید منتظر نوروز سال بعد باشیم. بیا در لحظ...
19 فروردين 1391