سورنا قبادی ارفعیسورنا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

سورنا وروجک و بلا

21_وقتی مامان سحر سایه منو دید

سورنا جون امروز داشتم وب یکی از دوستات رو بازدید میکردم که این تصویر رو دیدم یهو میخکوب شدم... خیلی شباهت به شما داره مامانی...موهاش نیمرخش ودستای تپلش واون کت پوشیدنش.... دوست دارم از مدرسه که اومدی نظر خودت رو بهم بگی مامان جون! عشق منی پسر گلم... دیگه یه جا بند نمیشی تا سیر سیر نگات کنم ،ولی وقتی مدرسه ای ومن اینجا منتظرتم... چشامو میبندم وبه تو فکر میکنم که داری روز به روز بزرگتر میشی وعاقل تر...خدا رو ستایش میکنم که تورو بهمون داده ووقتی در کنارم هستی به وجودت افتخار می کنم وبه تو میبالم...                     &n...
13 ارديبهشت 1391

20_جمعه ای زیبا (دارآباد)

نوشته ی مامان سحر: به پاکیزه گی نگاه تو وبه صمیمیت چشمانت...همیشه این نگاه زیبای توست که زندگی را صد چندان برایم زیبا می کند،هنگامی که لحظه در چشمانت غوطه ور از عشق میشود ومیخواهد ببارد... پسر مامان دوستت دارم... آخر هفته رفته بودیم دارآباد خیلی خوش گذشت...       اینجا خیلی دلم درد میکنه...بابایی هم گیر داده ازم عکس بندازه...دیگه دارم عصبانی میشم... ...
9 ارديبهشت 1391

19-درس درس درس

این روزاخانم معلم ،همه درسا رو داره دوره می کنه...همهی درسای تکراری که ما بلدیم...بعد از 20روز تعطیلات عید و خوش گذرونی واقعا" سخته این همه تکلیف حل کنی... کلاس زبانم که علاوه بر درسهای معمولی ،تست برای آمادگی آزمون کمبیرج ازمون میگیره وکلا" دوره ودرس... بابا یکی هم به فکر ما باشه. مامان جون هم که بازی پلستیشن رو ممنوع کرده... چه ضد حالی... احساس میکنم قیافم شبیه علی کنکوری شده... تازه فکر کنم مامان یادش رفته،بعد از عید کتاب های تیز هوشان رو بی خیال شده خدایا کی میشه درسام تموم بشه وبرم کلاس فوتبال... ...
5 ارديبهشت 1391

18-گشتی با بچه های فامیل

یک سری از عکسای قدیمم که برام خاطره هست رومیزارم تو ادامه تا هر وقت میبینم شاد وشنگول بشم... حسین جون ،پسر عمهء جون جونیمه... دوست دارم... خرداد89 کارن ،پسر داییجون محمدمه... فروردین90 شهراد...پسمل خاله جونی... فروردین٩١ آرمان وارد میشود... بهمن90 نازنین خانم،دختر عمه فریدمه...خیلی دلم براش تنگ میشه ،اما نمی دونم چرا وقتی به هم میرسیم با هم نمی سازیم... شهریور ٩٠ اینم ریحانه،دختر خانعمو... شگفتا، سورنا وریحانه در نقاب خشمگین...این ماسکها رو بابا از دربند برامون خرید ومااز تجریش تا تهران پارس مسخره بازی در آوردیم وخندیدیم.....
5 ارديبهشت 1391

17-زمانی که عنکبوت بودم...

اگه فکر میکنید که مرد عنکبوتی بودم سخت در اشتباهید! یادمه پیش دبستانی بودم که دندونهای شیری ام افتاد ...از اون موقع بود که بابا محمد صدام میکرد: عنکبوت دندونایی که با هزار درد وسختی تو 7ماهگی در آوردم همش پر زد ورفت... اما در عوض اونشب فرشته های مهربون زیر بالشتم جایزه های قشنگی به جای دندونام گذاشتن../   نمایی دیگر از بی دندون ...
3 ارديبهشت 1391

16-سورنا@ آچار فرانسه

نمی دونم به خاطر عشقی که به کریستین رونالدو دارم، عاشق فوتبال شدم ویانه...به عشق فوتبال ،کریستین رو دوست دارم! در هر صورت عشق به فوتبال وپرسپولیس وعلی کریمی،تو خون منه... زنده باد پرسپولیس*!*!*! یکشنبه ها هم به عشق ورزش میرم مدرسه.نمیدونید چه هیجانی داره!! برین کنار که آقا سورنا داره یه شوت جانانه توی دروازه .... به ورزشهای رزمی ،کشتی کج،جومونگ،جنگ های کاراءیب و...خیلی علاقه دارم ودر ضمن ٣تا هم شمشیر دارم...   جومونگ جان کجایی که یادت بخیر.هییییییی!(اگه به هیچکی نگین براتون میگم که اون موقع ها ،آره درست حدس زدین: سوسانو ...)   بعضی وقتا هم پا تو کفش بزرگترها...نه نه نه ببخشید....
19 فروردين 1391

15-عشق من شهر بازی

همین طوری نگام نکنیدا !الکی نیست که خاله جونی بهم میگه وروجک...دوست دارم همیشه برم شهر بازی... یوهو بیاین شیرجه بریم تو شهر بازی... ویژ..ویژ...بزن بریم که رفتیم........... اگه دوست داری با من بیا تو شهر بازی،اما اول ادامه رو کلیک کن.... ببین چقدر فینگیلی بودم ...اما اصلا"از آب نمیترسیدم... اینجا م با کارن جونی رفته بودیم شهر بازی بسیج...ولی کارن کو؟ انگار کارن داره پیداش میشه!..خوش میگذره پسر؟خوب جیم میزنی!!!!پسردایی به این نا قلایی ندیده بودم!!!   کوچولو که بودم میتر سیدم برم تو استخر توپ...چونکه فکر میکردم زیر توپها آب هست وکوسه و بزن وبخور وبکش بکش...برا همین از مامانی اصرار و...
19 فروردين 1391