7-بزن اون دست قشنگه رو
می خوام در مورد یه نفر براتون بگم که خیلی دوسش دارم.
یکی که دوست دارم قدم اندازه ی اون بشه.وقتی 5سالم بود لامپ رو نشون میدادم ومی گفتم می خام اندازه لامپ بشم ازم مپرسیدن چرا؟ ... چون دایجون نیما اندازه ی لامپه!!.
اره درست حدس زدید .خودشه .آخرین فرزند خانواده ی مامانم که 16سال از من بزرگتره.
دایجون نیما واقعنی دوستت دارمه!!
کوچولو که بودم بهش میگفتم دایی نی نی اونم حالش گرفته میشد آخه یه جورایی کم میاورد.چند مرتبه هم تنبیه شدم (منو میذاشت تو حموم وبرق رو هم خاموش میکرد..
یه روز صبح زود که مامانم رفته بود دانشگاه دایجون به من صبحونه نداد ومن تا ساعت 12.5التماسش کردم که بیدار شو به من صبونه بده پا نشد تا اینکه من بی حال شدم وخابم برد اونوقت مامان سحر برام یه کمپوت باز کرد تا بهتر شدم.(خوابالو)
منم بهش گفتم تمام این بلاهایی که سرم آوردی رو سر بچه ات میارم اما دایجون زیاد جدی نگرفت اما...
.
.
.
بعدش رفت مشهد زیارت آقا امام رضا نذر کرد تا این عذاب وجدان ولش کنه (شوخکی گفتم دایجون)
اما با تمام این تفاصیل ما ارادت خاصی بهتون داریم آقا نیما.یادمه پارسال به مامان سحر گیر دادم برا روز پدر یه کمربند باید برا دایجون نیما بخری!خدا شانس بده واللا هنوز بابا نشده کادوی روز پدر میگیره.. من که از این شانسها ندارم چون هیج وقت دایی نمیشم...
راستی یادم رفت بگم تکیه کلام ویژه دایجون:بزن اون دست قشنگه رو..!..