6-وقتی خدا کنار پنجره است...
اگه گفتین توش چیه؟...یه ساندویچ!
نه جونم.اشتباهه...هه هه ...
خانم اجازه بازم اشتباهه...
دالی .اه بازم متوجه نشدی!! معلومه خیلی آی کیو هستی!
خوب دیگه داری نزدیک میشی.
این اژدها کوچولو داستان داره... توادامه مطلب کلیک کن تا بقیشو بخونی...
راستشو بخواین زندگی قشنگ من داره قشنگتر میشه چون نینی کوچولو داره به جمع ما اضافه میشه.
بابا محمدم وقتی که فهمید نینی گلپسره این سورپرایز رو برا مامانم خرید...واسمش رو گذاشت اژدها ی.
اژدها کوچولو...
من انقدر خوشحالم که باورم نمیشه .هر روز به شکم مامان نیگا میکنم ومیپرسم :مامان واقعا راست میگی؟
دیشب رفتیم برا نینی لباس خریدیم... مامان سحر اونا رو بو می کرد ومیگفت:بوی کوچیکی های سورنا رو میده وهی اونارو رو صورتش می مالید... بابا محمدم در حالیکه چشاش برق میزد نیگاش میکرد...
اینم همون تیتیش هاست..
دادشی گلم می خاد با این لباس از بیمارستان بیاد خونه!!
ولی من میگم اینو تنش کنه بهتره چون از همون اول پرسپولیسی میشه!...
ای نی نی مهربون.............دو لپی بیا تو خونمون
دوست دالم یه دنیا قد تموم ابرا....میوووووو...
خدایا شکرت از همه ی هدیه هایی که تا حالا بهم دادی (مامان -بابا
وسلامتی)متشکرم.می دونم کنار پنجره اتاقم ایستادی وحرفای دلمو گوش میکنی برا همینه که یه داداشی بهم دادی... اونشب رو خوب یادمه که چه دعایی کردم. چند شب قبل از یه عروسی بود...
یادته؟...صدا مو شنیدی؟ صدای ترکیدن بغضمو!...
صدای تنهاییمو!...می دونم هنوزم کنار پنجره ی کوچیک اتاقم حضور داری ومواظبم هستی!
منم بعضی وقتا یه چیزایی حس میکنم...
دوستت دارم خدای مهربون خودم.........
تا نی نی بیاد با این صفحه خداحافظی میکنم.