سورنا قبادی ارفعیسورنا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

سورنا وروجک و بلا

5-وروجک ودنیای مدرسه ها

1391/1/19 13:32
نویسنده : مامی سحر
3,297 بازدید
اشتراک گذاری

امروز می خوام از مدرسه ودرس ومشق ومدرسه براتون مطلب بزارم .یه روزی شما نی نی های هم بزرگ میشین وباید برین مدرسه .مامان سحر که برا فرستادن من به کلاس زبان ومدرسه خیلی تحقیق کرد شاید این خاطرات ویا تجربیات به کار شما دوستای گلم هم بخوره...

 

خوب می خام برم تو کار رسمی بودن.ببینیم چیکار میکنم::

اینجانب سورنا قبادی ارفعی _متولد:11/9/82 _کلاس دوم ابتدایی_از دبستان قدس واقع در بهار تهرانپارس هستم.

وقتی که3.5 ساله بودم مامانم منو گذاشت کلاس زبان...اون موقع سیستم کمی قدیمی بود ولی 2ساله که کلاسم رو عوض کردم واز سیستم فونیکس استفاده میشه..

نی نی گلا اگه می خاین زبان/موسیقی/نقاشی و...هر جا مایلین برین ولی شرطش اینه که از این کار خسته نشین ومدام برین سر کلاس در ضمن با یه دست 2تا هندونه نمشه برداشت.

 

شکلکهای جالب و متنوع آروین

اینم یه چندتا عکس از اون دوران:

 

فرهنگسرای اشراق شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب و متنوع آروین

اختلاف قدارو...

 

اولین جایزه من از معلم

من می گم لابد کلاه قرمزی ام  ولی مامان سحرم میگه:نه جونم این  کلاه جایزه کلاس زبانته {سارا جون اولین معلمت}

 

Cartoon Boy Holding an Easter Basket شکلکهای جالب آروین

مامان سحر میگه:من برای زبان سورنا خیلی وقت وکمی هزینه گذاشتم اما خوب نتیجه داد والان سورنا می خاد برای امتحانات کمبریج خودشوآماده کنه.

بهترین دوستان من

اینم دوتا دوست جون جونی//////

 

کلاس زبان

اون تیریپ قهوهای خودمم واون یکی هم مانیه.

اینجور که بوش میاد داریم گردو شکستم بازی میکنیم...-...-...-

کلاس زبان

کل ترم اول را یک کلمه حرف نزدم ولی یه جایزه بزرگ کار خودشو کردو ترم بعدی دوست پیدا کردم:مانی و سروش

خوب فعلا بای بای...

 -....

-.....

-......

-........دوباره اومدم ! سلام بچه ها!

بابا محمدم  کلی گشت تا بالاخره دبستان قدس با مدیریت آقای انگار نویس را پیدا کرد بعد هم من ومانی وسروش  سه لپی پریدیم تو حوض پیش دبستانی...

پیش دبستانی ته حیاط مدرسه بود .یادش بخیر خانم جدیدیان  بااون عینکش چقدر دوسش داشتم.توهر مناسبت وجشنی که برگزار میشد

ما سه تا همراه خانم بودیم

یه قطار پیشدبستانی

شب یلدا

شب یلدا88 نقش باد رو بازی کردم...

شب یلدا

جشن پیش دبستانی

{مامان فدات بشه خوشگلم امیدوارم موفق وپیروز باشی}

خوشبختانه من ازاون دسته از بچه هایی نبودمکه بابا ومامان بزور وبا گریه وزاری منو ببرن مدرسه.

روز اول پیش دبستانی مامانم بیمارستان پیش عزیز جون بود وخاله عاطفه زحمت کشیدن ومنو بردن مدرسه .یادش بخیر اون قدر رقصیده بودم که یادم رفته بود اومدم مدرسه ....پ ن پ رفته بودم دنسینگ...

1390/12/0١

بقیوشو توادامه مطلب تایپ میکنم فعلا رقصو حال کنید...

خاطرات تلخ وشیرین مدرسه ها:

1.اولین کتک کاری

یه بار یادمه تو پیش دبستانی که بودم با مانی دعوام شد اون منو هل داد   ولی وقتی من مانیو هل دادم سرش خورد به نیمکت وحالش بد شد یک هفته مدرسه نیومد من ومامانم اصلا خبر نداشتیم که چی شده  . اتفاقا تو مدرسه جلسه هم گذاشتند و آقا کریمی(ناظم)کلی از آموزش دادن به بچه ها واینکه به بچه هامون یاد ندیم همدیگر رو بزنن و غیره ذالک کلی باب سخن گفتند ومامان سحر هم عالم بیخبر... تا اینکه ٢هفته بعد تازه فهمیدیم که مانی چقدر سرش ورم کرده وحالش بد شده ... مامان وبابا ازشرمندگی نمیدونستن چیکار کنن...

خ  شکلکهای جالب و متنوع آروینخلاصه مانی جون امیدوارم همیشه سالم وتندرست باشی!!!!

2.سوسن خانم

اولمهر89بود.من وهمکلاسیهام نشسته بودیم تو کلاس اول کاریه خانم میخاست خودشو معرفی کنه !!گفت: بچه ها من سوسن...نزاشتیم حرفش تموم شه همه یکصدا گفتیم:(سوسن خانم  ابرو کمون چشم عسلی میخامبیام در خونتون...)

@-(اینم از بچه های این دوره وزمونه)مامانم میگه.

3.در انتظار معشوق

کلاس اول که بودم سروش بعدازظهری بود ومن صبحی .. خیلی دلم براش تنگ میشد بااینکه تو کلاس زبان زیارتش می کردم ولی انگاری کافی نبود.منتظر زنگ آخر بودم وقتی که زنگ می خورد منتظر سرویس میشدم با سروش قرار گذاشته بودم که دم در مدرسه همدیگهرو ببینیم ..وای نمیدونین وقتی میومد چقدر ذوق می کردیم وهمدیگه رو محکم بغل می کردیم.. تازهبا هم کادو وسیدی ردوبدل می کردیم...(تو گویی دو دلداده به هم رسیده اند)البته ناگفته نماند بیشتر اوقات تو کلاس زبان با هم قهر هم بودیم.

 ٤.قحطی زدگان

روز اول کلاس اول بودیم اکثر بچه ها صبحونه نخورده اومده بودند دلها قار وقور می کرد وقتی که کیک ساندیسها رو به ما دادند انگار که تا حالا غذا نخوردیم افتادیم به جون کیکها ..حالا نخور کی بخور....

قحطی زدگان

 

معلم مهربان من

اینها بهترین تصاویر منه که برای همیشه تو ذهنم حک شده.

کلاس اول رو با نگاه مهربان خانم لعابی آغاز کردم همان مهربانی که خنده هایش پایانی ندارد وبه من  اول درس مهر وزندگی آموخت وسپس درس الفبا...

اسمش اکرم السادات بود ولی ما با نام سوسن می شناختیمش(سوسن خانم -ابرو کمون..)www.smilehaa.orgwww.smilehaa.org

همیشه میگفت سورنا تاپ کلاس منه! بااینکه من ومانی تو کلاس خیلی با هم حرف می زدیم اما ترجیح میداد با هم باشیم ولی درسمان خوب باشد ...به نقاشی کردن هم خیلی اهمیت میداد ...

یه کتاب داستان درست کردم به نام (تارا) خانم لعابی خیلی دوسش داشت  واونو گذاشت تو ویترین مدرسه...

همیشه دستان مهربانت را می بوسم معلم مهربانم

جشن الفبای من

اینم از جشن الفبا ی من... تب داشتم 39درجه و فقط 1ساعت آخر رادر جشن شرکت کردم... ودر کارنامه با درجه خیلی خوب که در مدارس توصیفی  حکم شاگرد اول را دارد  کلاس اول را به پایان رساندم..

 راستی اسم دوستای کلاس اولم:مانی حیدری -رادمهر کیانفر-سینا راسعید-عرشیا حدادی-نیک صفت-ایلیا طهماسبی

 

                                       

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ادی دوست همیشه وفادار
24 اسفند 90 14:43
راه ما قبادی ها ادامه دارد ...آفرین سورنا منم بچه بودم تو مدرسه همین بودم