3-توپولو ام توپولو
توپولو ام توپولو ..... ای جون مامان.... صورتت مثل هلو....
سورنا عزیزم وقتی که خیلی نی نی بود
به قلم مامانی سحر جون:
٢٣فروردین سال ٨٢ درست ساعت ٣.٥ بعد از ظهر بود که فهمیدم در نهادم فرشته ی
کوچولویی آرمیده است. از همون موقع بود که همنفس من وتمام دنیای من شدی!
دیگه همه چیز رو آبی میدیدم آبی به رنگ عشق آسمان*آبی به رنگ شفافی دریا *آبی
به رنگ عطوفت چشمان زیبای تو....
در این ٩ماه فرصت خوبی بود تا به تو وبه خالق هستی تو فکر کنم . من وبابا محمدت
هر شب در مورد تو صحبت میکردیم...من خیلی دوست داشتم شبیه به حسین و نیما
بشی ..بابایی هم دوست داشت که تپلی باشی .
نوبهار زندگی من وبابایی در ساعت١٢.٤٠نیمه شب سه شنبه ١١آذر ٨٢دربیمارستان
بانک ملی تهران تحت نظر دکتر مقیمی با وزن ٢.٦٥٠و قد ٤٨ چشم به دنیای زیبای ما
گذاشتی.نامت را سورنا گذاشتیم وشدی عشق من وبابا محمد.
٣ماهگی :اولین مسافرتت خارج از تهران به مشهد مقدس
٤.٥ماهگی:صرلاک خوردن شروع کردی
٦ماهگی :کاملا"مینشستی
٧ماهگی اولین دندونت در اومد(از پایین)
٧.٥ماهگی: چهار دست وپا شدی (مامان فدای پا کوچولوت بشه)
٨ماهگی:ایستادی
١١ماهگی:تاتا می کردی وبابا وماما میگفتی
١٣ماهگی :راه میرفتی
کلمات ویژه ی13ماهگی:به به(غذا)&بخ(لامپ)&پوتی (پرتقال)&آب به(آب)&جی جی(جوجو)&
نا نا(رقصیدن)&ادی(ادریس)&آخ خ خ &چش&پاه&دس&پوش(پوشک)&اممه(عمه)&هاوو(هاپو)&
بازیهای مورد علاقه در 13ماهگی:لی لی حوضک#کلاغ پر#قایم موشک#اتل متل توتوله#کنترل بازی# حلقه یهوش#پازل#وعلاقه ی شدیدی داشتی بری بالای میز وبرق رو خاموش روشن کنی
هاپو بازی رو خیلی دوست داشتی وبه هاپو طلا حسودی میکردی
همیشه عزیز دلم رو تیتیش میکردم ومیبردمش دد..هر جا که میرفتیم همه می خواستن بغلت کنن و
ببوسنت .